برادر زادم

ساخت وبلاگ
برادر زادم اون یکی که پسر 4-5  روزه اینجاس، باباش اوردش. مادرش رفته قهر خونه باباش میگه طلاق میخام... 

برادر زادم این چن روز اصلا گریه نکرد و کاملا عادی بود. بازی میکرد مامانم بیرون میبردش بابام دورش بود هممون حواسمون بهش بود که دلتنگی نکنه،  آخرش امشب یدفعه دلتنگ شد گفت بابامو میخام منو ببر پیش بابام. من و مادرم گریه کردیم براش.. . 

دلش تنگ شد گفت میخام برم پیش بابام... زنگ زدیم با باباش صحبت کنه بلکه آروم بشه. آروم نشد بدتر هم شد. گریه کرد گفت بابا میخام بیام پیشت باباش خیلی ناراحت شد براش گفت بابا خودم میام پیشت الان سر کارم عزیزم 

بعدش یکمم گفت میخام برم پیش مامانم... 

من و مامانمم بیصدا اشک ریختیم براش،  برای بخت بدش، برای دلتنگیش، برای زندگیش  که توی 4سالگی داره نابود میشه. من هنوزم دارم گریه میکنم دارم با اشک می نویسم... 

مامانه نامردش حتی هنوز یه زنگ نزده بعد از 1هفته حالش رو بپرسه... 

کثافتای احمق چرا یه بچه رو بدبخت کردین؟ 

شما که توانایی اداره یه زندگی رو نداشتنی قلت کردین بچه دار شدین

خاک تو سرتون کنن 

تف به زمانی که این بچه تشکیل شد توسط شما 

خاک تو سر هردوتون چون هردو به یک اندازه مقصرین 

فقط یه بچه این وسط بدبخت میشه اگه طلاق بگیرین 

+ نوشته شده در  جمعه دهم آذر ۱۳۹۶ساعت 21:47&nbsp توسط گلی  | 

حرفام...
ما را در سایت حرفام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7gole768 بازدید : 92 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 18:57