چقدر من بی احساس شدم و راضیم از این بی احساسی
بخاطر غرورم سر یسری مسائل حتی حاضر نیستم زنگ بزنم به زن داداشم که با عشقم برادر زاده ام صحبت کنم و دارم از دوست داشتنی های زندگیم دوری میکنم
من توی زندگیم بجز خانواده ام که دوسشون دارم، فقط 1-2نفر دیگه از رفیقام رو خالصانه و با همه ی خوب و بدشون دوس داشتم که همونا رو هم الان دوس ندارم یا کمتر دارم...
چون مدت زیادیه یه قانونی برای خودم گذاشتم و اونم اینه که هییییییچکس رو بیش از حد دوس نداشته باشم و به هیییییچکس وابسته ی احساسی نباشم چون هممممممممه ی آدما رفتنی اند و میرن و میگذرن...
اونقدر رو خودم کار کردم و میکنم که به این قانون پایبند باشم که حد نداره
من حتی از وبلاگم دوری کردم و دیگه مثل قبل ننوشتم توش .یادتونه چه متنای بلند بالایی می نوشتم؟ ولی گفتم به وبلاگ یه چیز مجازی وابسته شدم پس باید ازش دوری کنم و اونقدر دووووور شدم که دیگه برام مثل قبل مهم نیس و حتما اینو فهمیدید.
حاضر نیستم به هیچ پسری ابراز احساسات کنم و از هر چی رابطس دوری میکنم چون به صلاحمه اینطور باشم
کل ته مونده ی احساسات خشکیدم ماچ کردن بود حتی دیگه نمیخوام کسیو ماچ کنم و تصمیمشو هم ندارم و شوخی میکنم همش
فک کن منکه این همه عاشق ماچ بودم که :(
ولی خبببببب یچیز هست که خیلی برای من مهمه و اون هدف ها و آرزوها و قوانین افکارمه که حاضر نیستم به هیچ قیمتی از تلاش براشون دست بکشم و قابلیت اینو دارم بخاطر هدفام و قوانین افکاریم، از همه ی دوس داشتنی های زندگیم بگذرم تا بهشون برسم :)
با تنهایی خودم حال میکنم و هروقت بهم فشار روحی وارد بشه، خودمو آروم میکنم و تفریح میکنم ولی حاضر نیستم بخاطر تنهایی وارد رابطه بشم چون به صلاحم نیس
این منی که الان داره اینو مینویسه خعلی بی احساس تر و خطرناکتر از اون چیزی شده که فکر میکنید و همش حاصل اینه که خودمو کنترل میکنم، کنترل، کنترل، کنترل ولیییییییی هنوز به اون گلی که تو ذهنمه نرسیدم و هنوز باید بیشتر کنترل کنم و بیشتر به قوانینی که برای خودم وضع کردم برسم و بیشترتر بی احساس بشم و تعلق خاطرم به همه چیز صفر بشه :)
حرفام...
برچسب : نویسنده : 7gole768 بازدید : 113